1.

باز شدن یک کلانه فروشی در این محله که بیشتر شبیه یکدجزیره دورافتاده از شهرنشینی و تمدن است تا یک محله پر آز آدم،چیزی شبیه معجزه است‌.یعنی شما فک کن در جایی که نه هایپر مارکت و سوپرمارکت وجود دارد و نه میوه فروشی و لبنیاتی،یهو کسی به سرش بزند و کلانه فروشی باز کند آنهم در جایی که دو دقیقه با خانه من فاصله دارد و می توانم کلانه را داغ داغ به خانه برسانم و بزنم بر بدن.

دیروز چشمم به جمال این کلانه فروشی روشن شد و امروز رفتم جهت ابتیاع.اما،قبل از من یک مرد فضول ده تا کلانه سفارش داده بود و خودش داشت کلانه ها را چرب می کرد و شوهر خانمی که کلانه را درست می کرد را سوال پیچ می کرد و در نتیجه بازجویی هایش من متوجه شدم این زن و شوهر فقط یک بچه دارند که کلاس دهم است و یک خانه مسکن مهر داشته اند که فروخته اند شصت هزار تومان و در حالیکه الان مستاجر هستند آن خانه یک میلیارد می ارزد.شروع به کار خانم هم هشت صبح است که بدون نهار تا آن موقع که هفت شب بود،کار کرده بود و خوشحال بود که کار می کند.

خلاصه بعد از کلی حرف زدن بین خانم و آقای کلانه فروش و آن مرد فضول که حتی آن زن و شوهر را بخاطر داشتن فقط یک بچه سرزنش کرد و البته مرد که واقعا ساده هم بود یک جواب دندان شکن داشت:

- بچه داشتن به تعداد نیست!

به هر حال آن مرد رفت و بعد از رفتنش شوهر خانم به خانمش گفت،:

- از ده تا کلانه، چهار تاش رو اینجا خورد

- خوب به ما چه.پولش رو داده بود

- درسته.ولی بهتره مرد با خانواده ش غذا بخوره

بعد ادامه داد:

- از وقتی که ازدواج کردم،بدون خانواده م هیچ غدایی رو نخوردم.شده دو روز دو روز خونه نبودم اما دلم نیومده برم کباب بخورم در حالیکه زن و بچه م کباب نخورن.همیشه شکمم رو با بیسکویت و کیک و اینا سیر می کنم!

چه چیزی جالب بود؟ زنش هیچ کدام از حرف هایش را تایید نکرد.

◇ واااو با دو تا کلانه رسیدم خانه و با کره کمی بیشتر داغش کردم و در چشم بر هم زدنی اولی را یک لقمه چرب کردم و تحویل معده ام دادم.بعد که خواستم دومی را تقدیم این هنرمند پیچ در پیچ کنم،اثری از دومی نبود.کمی گیج زدم تا فهمیدم دو تایشان را خورده ام اما از بس لذید بوده اند،فکر کرده ام یکی را نوش جان کرده ام.

2.

مورچه به اطلاع حلوا می رساند؛

- حلوا بیا.مامان بزرگ برانون ماکارونی درست کرده

حلوا هم که خوشبختانه سه روز پیش سه قدم را تنهایی برداشته و الان در حال تنهایی تاتی تاتی کردن است،به سمت مادرم می رود و می ایستد و رو به مادرم می گوید:

- عاقل

فعلا از نظر حلوا دو تا عاقل در جهان وجود دارد.اول خودش و دوم مادربزرگش.

فیلم،: ملکه صحرا

نظر: اصلا نفهمیدم این فیلم چی می خواد بگه تا اینکه سرچ کردن و دیدم داستان زندگی خانم گرترود بل است که به نطر می رسد جاسوس برینانیا بوده است در خاورمیانه اما فیلم فقط بر جنبه رمانتیک زندگی او تاکید داشت و اصرار می کرد که او جاسوس نبوده است.