کبوتر بیچاره
از حق نگذریم اتاق جدیدم یک سر و گردن از تمام اتاق هایی که تا الان داشته ام بالاتر است و دلیلش هم این است که متعلق بوده است به مهندس ساختمان سازمان که بکش و ببر همه چیز است به عبارتی.
کلی کمد و یک پنکه اضافه و یک یخچال و یک تلفن داخلی با یک شماره بسیار رند، گوشه ای از امکانات این اتاق پر از نور است . در یک لوکیشن ساکت و نزدیک به ابدارخانه هم قرار گرفته است.
طبیعی است که جناب مهندس دلش نخواهد کلید اتاق را به من تحویل دهد.روشن شد؟ بی کلیدی هم اضافه شده است به بدبختی هایم.فک کن زندگی یهو تو را تبدیل کرده باشد به یک الاخون والاخون بی کلید!
بی کلیدی به اضافه جنگ اعصاب باقی مانده از مشاجره دو روز گذشته با روسا باعث شده بود نورون هایم یک طوری در هم بپیچند که کوچکترین حرکتی را کوبیدن بر طبل دعوا تلقی کنند و حمله کنند!
به چه کسی حمله کردم؟ به همان کفتر بدبختی که بیرونش کرده ام از بالکن اما ول کن نیست و هر روز برمی گردد و در تزدیکترین جا به بالکن می ایستد و به باز کردن راهی برای ورود به بالکن می اندیشد!
اول یک دمپایی را به سمتش پرت کردم و عین خیالش نبود. دومین دموایی هم اثری شبیه اولی داشت و به ناچار مجبور شدم داد بزنم«کیش». کیش را فهمید و یک جوری سریع پرواز کرد که انگار شاهین است.
منظورم این است عصبانیت امروز من خالی شد سر یک کبوتر بی گناه که نه سر پیاز است و نه ته پیاز. لابد کبوتر هم می رود خانه و عصبانیتش را می ریزد سرکرم هایی که برای بچه هایش شکار می کند!
❤️این کبوتر که هی می اید دور و بر بالکن می چرخد و در مورد راه احتمالی ورود به بالکن می اندیشد، من را یاد کشور خودمان و برنامه هسته ای می اندازد. عملا کاری نمی کنیم غیر از اینکه در موردش فکر می کنیم. بعد همین فکر کردن ممکن است به فاکمان دهد،
فیلم: درس آلمانی2019
نظر: بد نبود ولی چون در مورد استبداد بود که ما همین الان هم در حال تجربه آش هستیم، بیشتر حالم را گرفت تا اینکه خوشم بیاید:
یک دیالوگ از فیلم:
- جنگ تموم شده؟
- جنگ وقتی تموم میشه که ما ببریم
حرفهايم را نمى زنم،مى نويسم.