این تردمیل من اگر قرار بود اسمی داشته باشد اسمش باید می شد مکافات.با یک مکافاتی از خانه خارج شد که مپرس.دو تا پسر جوانی که می گفتند تازه می خواهند باشگاه تاسیس کنند به هر روشی که می شد این فیل را این سمت و آن سمت بردند و دست آخر از در بیرون نرفت که نرفت و بیچاره ها مجبور شدند قطعاتش را باز کنند و بیرون ببرند که البته از اول هم می خواستند همان کار را کنند.اما من و کا اقبال پیرمرد رانتده وانتی که قرار بود مکافات را ترانزیت کند اصرار داشتیم که تردمیل سالم بیرون برود و نه تکه تکه.منطق مان هم این بود که همانطوری که از در وارد شده است همانطوری هم باید برود بیرون.بعد بخاطر این منطق احمقانه ما آن دو جوان کلی زحمت کشیدند و اذیت شدند و دست آخر نظر خودشان درست بود‌.حالا منظورم چیست؟ منظورم این است که در سن و سالی هستم که بهتر است به نظرات جوانان بیشتر از نظرات خودم اهمیت بدهم اگر خودم را دوست دارم وگرنه با این فرمانی که به سمت بلاهت پیش می روم هیچ بعید نیست که خودم را به فاک بدهم.

این پیش گفتار بود و اما اصل ماجرا:

این تزدمیل را مدتهاست دارم و مثل تمام تردمیل های دیگر فقط فضا را اشغال کرده بود و خیلی می خواست هنر کند تبدیل می شد به چوب لباسی.اما خوب من با همین چوب لباسی بودنش هم خوش بودم و اصلا توی نخ فروَشش نبودم تا اینکه ماجرای خانه پیش آمد و کمبود پول برای خرید مبل.مجبور شدم به فروشش فکر کنم اما به چه قبمتی؟ چت جی پی تی گفت چهل و پنج میلیون تومان.با همبن قیمت گذاشتم توی دیوار و دریغ از یک مشتری.کمی بعد قیمت را تغییر دادم به سی و پنج و دوباره همان آش و همان کاسه.می خواستم بنویسم پانزده میلیون که سارا مخالفت کرد و گفت کمی صبر داشته باشم که کاملا درست می گفت.واقعا عقل سارا گاهی چنان کار می کند که من دا شرمنده افکارم می کند.همان افکاری که گاهی می آید و می رود و داد می زند سارا عقلش کجا بود؟ خلاصه که شرم بر آن افکار و درود بر دوست عاقل.واقعا دوست عاقل تمام ماجراست.

خلاصه من صبر کردم و تا اینکه این دو جوان رسیدند من گفتم کمتر از سی میلیون نخواهند داد و آنها گفتند دو تا جوان هستند که تازه باشگاه زده اند و اینا و بخاطر حمایت از جوانان سه میلیون دیگر کوتاه آمدم و معامله جوش خورد.بعد الان یعنی چند دقیقه پیش بک مشتری دیگر برای مکافات پیدا شد که فکر کنم بیشتر سیاه بازی بود.احتمالا بلال و زانا در گروه باشگاه داران سنندج نوشته اند که یک تردمیل lx740 ساخت تایوان با تحمل وزن بالای صدکیلو کاملا تازه و کارنکرده را خریده اند بیست و هفت میلیون و بقیه کف کرده اند‌.و اینا‌.اما با این بیست و هفت میلیون چه می توانم بکنم؟ عرض شود که تقریبا هیچی.چون پریروز که از آرایشگاه برمی گشتم یک سری به مبلمان فروشی هایی در سنندج زدم که مشهور هستند به داشتن مبل بنجل و ارزان.تازه من که وارد مغازه ها می شدم می گفتم ارزان ترین نیم ست شان را به من معرفی کنند.بماند که عده ای گفتند در این حد که شما می خواهید جنس ارزان نداریم.اما بعضی ها هم احترام گذاشتند و مبل های ارزان شان را معرفی کردند.ارزانترین شان فکر می کنید چقدر بود؟ چهل و پنج میلیون تومان که شامل یک کاناپه سه نفره و دو تا صندلی یک نفره بود با این ویژکی منحصر بفرد که پایه یکی از صندلی ها مورب بود و مثل صندلی راک بزرگ خودم که نمی توانم ببرمش، تاب می خورد.

چهل و پنج منهای بیست و هفت می شود هیجده میلیون که در شرایط حساس کنونی اصلا برایم جور نمی شود.چکار می کنم؟ یک مبل تک نفره بادی درجه یک دارم که اتفاقا هدیه سالها پیش سارا است.همان را پر از باد می کنم و بجای نیم ست چهل و پنج میلیونی استفاده می کنم و حال این زندگی را می برم.این زندگی که خودش هم چیزی شبیه باد هواست.

◇ آقایان ورزشکار وزنه های نیم کیلو و یک کیلویی من را دیدند و پرسبدند:

- خانم اینا جیه؟

- وزنه هستن

- به چه دردی می خورن؟

- باهاشون ورزش می کنم

اینقدر خندیدند که مکافات از یادشان رفت.

◇ نتیجه می گیریم پیر شدن اینطوری است علاوه بر اینکه ادم کم کم عقلش را از دست می دهد سوژه خنده و شوخی و مسخره بازی نسل بعد هم می شود.هعی زندگی.